امیر رضاامیر رضا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

امیررضا جون نفس مامان وبابا

سالگرد ازدواج

همسر عزیزم با وجود پر مهرت و نگاه گرمت دنیایی از پاكی و صفا برایم به ارمغان آوردی، خوب من برای توصیف مهربانی‌هایت واژه‌ها یاری نمی‌دهند. چرا كه تو خود قاموس مهربانی هستی و من خوشحالم كه سالی دیگر بر عمر زندگی مشتركمان افزوده شد. شکلات مامان 18 شهریور سالگرد ازدواج من وبابایی بود و امسال دومین سالی بود که توی همچین روزی تو کنار ما بودی و این روز رو برای ما زیباتر کردی . برای این روز بابایی دعوتمون کرد بریم شام بیرون و تصمیم گرفتیم بریم همون رستورانی که یه خاطره از وقتی تو توی دلم بودی  داشتیم . اول که همش تو رستوران می چرخیدی و بابا بابا می کردی و یه جا بند نبودی وقتی نشستیم چون رستوران صندلی کودک داشت از گارسن ...
29 شهريور 1392

قند عسلم

وروجکم اومدم  با چند تا عکس از شیرین کاریهات . نفسم اینجا داشتم ماست می دادم بخوری یهو با سررفتی توی ظرف ماست و بعدش کلی خندیدی.                 اینم یه کار جدیده که هر چیزی که دستت بیاد یا توی سینک ظرفشویی می اندازی یا روی گاز می زاری . توی این عکس هم می خوای کفش هات رو  روی گاز بپزی         اینم عکسی از جدال من و تو موقع لباس پوشیدنت. که تو بدو من بدو اینم دوست عزیزت کیسه بوکس شکار لحظه ها کردم مثلا پدر و پسر دارن tv تماشا می کنن . وقتی یواشکی از اتاق سرک می کشی “اگر هر بار که لبخ...
27 شهريور 1392

سخت ترین لحظات من و بابا

عزیز دلم 24 خرداد درست شب تولدت تاریخ تکرار شدو مثل سال گذشته که منتظر به دنیا اومدنت بودم همه دلهره ها و ترس ها اومد سراغم .استرسم از جایی شروع شد که تو بغلم بودی یهو نشستی و بعد کلی شیر بالا آوردی اول فکر کردیم شاید رو دل کردی ولی بعد یکم بی حال شدی و خوابیدی و بعد از نیم ساعت بیدار شدی و کمی شیر خوردی و بازم بی حال بودی وقتی رختخواب انداختیم تا بخوابیم برای اولین بار تو رختخوابت خوابیدی و بدون اینکه شیر بخوری چشمهات رو بستی و من کلی تعحب کردم فکر کردم شاید خسته ای ولی چند باری تو رختخواب جابه جا شدی و بعد دوباره کلی رو من و رختخوابم بالا آوردی و بی حالتر شدی . دست و پام می لرزید ولی سریع و من و بابایی و عمو آماده شدیم وبردیمت نزدیکترین بی...
25 شهريور 1392

یا مهدی ادرکنی

چون این مداحی رو خیلی دوست دارم متنش رو برات می زارم . انشالله که منتظر واقعی آقا باشیم .   ب ه طاها...به یاسین...به معراجِ احمد... به قدر و...به کوثر...به رضوان و طوبی... به وحی الهی...به قرآنِ جاری به تورات موسی...و انجیل عیسی بسی پادشاهی کنم در گدایی چو باشم گدایِ گدایان زهرا چه شب ها که زهرا، دعا کرده تا ما همه شیعه گردیم و بیتاب مولا غلامی این خانواده، دلیل و مرادِ خدا بوده از خلقت ما مسیرت مشخص...امیرت مشخص مکن دل دل، ای دل...بزن دل به دریا که دنیا...که دنیا...که دنیا...به خسران عقبی، نیرزد به دوری ز اولاد زهرا نیرزد... و این زندگانیِ فانی...جوانی...خوشی های امروز و اینجا... به افسو...
20 شهريور 1392

رفتن به رودخونه

عزیز دلم توی این چند هفنه گذشته چند باری  البته بیشتر صبح جمعه رفتیم رودخونه ویه بار هم رفتیم کت (به زبان محلی اتاقک هایی که توی صخره ها کنار رودخونه ساخته شده) که البته شما اصلا خوشت نمیومد چون از آب سرد خوشت نمیاد و بیشتر گریه می کردی و بابایی هم که دست بردارت نبود و همش می خواست به قول خودش عادتت بده و می بردتت توی آب ولی همچنان شما تا پات به آب می رسید صدات در میومد و گریه می کردی .خلاصه هر کاری کردیم که شما یکم آب تنی کنی نشد که نشد.اول وان حمومت رو بردیم که دوستش داری ولی اصلا حاضر نشدی توش بری حتی توی استخر ریحانه کلی اسباب بازی گذاشتیم باز هم نرفتی .فقط من موندم که چرا هروقت می خوام حیاط رو بشورم شما شیلنگ آب سرد رو می گیری سرخو...
13 شهريور 1392

14 ماهگیت مبارک نفسم

با کمی تاخیر پسر گلم 14 ماهگیت مبارک .                      ماهگیت مبارک   انشالله 124،114،104،94،84،74،64،54،44،34،24،14 و...سالگیت رو جشن بگیری عزیز دلم اما یادت باشه ما رو هم دعوت کنی           ...
5 شهريور 1392

این روزهای گل پسر

کوچولوي 14 ماهه من اين روزها شيرينيت بيشتر و بيشتر مي شه و هر روز خوردني تر مي شي. اما کارهايي که اين روزها انجام مي دي و هر بار با يک کار جديد غافلگيرمون مي کني .اول اينکه تا چند وقت پیش فقط خونه سازيهات رو از هم جدا مي کردي ولي ديگه الان روي هم مي چيني و اگر پشت و رو برشون داري قشنگ تو دستت مي چرخوني و سرجاشون مي زاري  و برج درست مي کني (البته فکر کنم خونه ويلايي بيشتر دوست داشته باشي چون ارتفاع برجت که يکم بلند شد سريع تخريبش مي کني). در بطري رو هم که خوب بلدي باز وبسته کني. و اما همچنان موقعي که توي آشپزخونه هستم به پر و پام مي پيچي وگريه مي کني و مي خواي بغلت کنم .کلا تو فکر منی که خسته نشم و نمی زاری به کارهام برسم وقتي که بهت م...
5 شهريور 1392

همسر عزیزم تولدت مبارک

تبريک دست خالي مرا با سخاوت بي حدت بپذير  تولدت مبارک . . .     عزیز دلم ١ شهریورتولد  بابا جونت بود و با کلی همکاری جنابعالی تونستیم  یه تولد کوچولو برای بابایی بگیریم . اول از همه که کلی تو پخت کیک کمکم کردی و  بالاخره نتیجش هم شد یه کیکی که هی بدک نبود و اما به دلیل کمبود امکانات و صد البته همکاری زیاد شما کلا ظاهری بسیار ساده داشت و از تزئیین خبری نبود و برای خالی نبودن عریضه یه لایه شکلات آب شده شد تزئینش که البته نحوه پخت این کیک رو هم برات می نویسم . پس از اون هم یه ژله خوشمزه که توی تهیه اون هم خیلی کمکم کردی و اصلا نزاشتی تنهایی خسته بشم و تا آخر کار تو بغلم بودی و حتی می خواستی همراه ژله ت...
3 شهريور 1392
1